جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا

جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا

تلنگر

بچه که بودم،

سر نمازم با صدای بلند دعا کردم "خدایا یه دوچرخه به من بده"

پدرم شنید، گفت: بچه جان، خدا که کارش دوچرخه دادن نیست، کار خدا لطف به بندگانش است و خصوصا بخشش گناهان،

نه دوچرخه دادن.

صبح روز بعد رفتم یه دوچرخه دزدیدم و سر نمازم دعا کردم: خدایا منو بابت تمام گناهانم ببخش.

بابام شنید: گفت: آفرین پسرم، حالا شدی مسلمان خوب و خداپرست. تو در آینده جزو مدیران موفق می شی. 

از آن روز دیگه من راهم را پیدا کردم