جهان 13

جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا
جهان 13

جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا

داستان #کی_گفته_من_شیطونم قسمت سوم

  داستان #کی_گفته_من_شیطونم

 

قسمت  سوم


 داستان #کی_گفته_من_شیطونم

 

قسمت  سوم


 وارد راهرو که شدم صدای حرف مییومد صدای بابا میومد با یه مرد دیگه ... با صدای بلندی سلام دادم - سلام مرد از جاش بلند شد - سلام عزیزم وا چه برتربیته جلوی بابام چه جوری حرف میزنه - سلام - خوبی عمو جون ؟ چه قدر بزرگ شدی اصلا فکر نمیکردم این شکلی باشی برای خودت خانومی شدی ها عمو این چی میگه بابا دید من دارم با تعجب نگاه میکنم - ساحل این عموته از خارج اومده وقتی که تو دو سه ماهت بود اون ها رفتن خارج برای همین یاد نیست اهان شنیده بودم بابا یه داداش داره که رفته خارج بنا به دلایلی هم فامیلش رو عوض کرده - ببخشید عمو جون که من شما رو نشناختم - خواهش میکنم عزیزم حق داری که من رو نشناسی - با اجازه من برم سبزی رو بده اشپزخونه .. قیافه اش اصلا شبیه بابا نبود از طرز لباس هاش معلوم بود که تازه از اون جا اومده رفتم تو اشپزخونه ... مامان با یه خانمه داشت حرف میزد حدس میزدم که باید زن عمو باشه - وای ساحل سلام قربونت برم خوبی ؟؟؟؟ این ها کلان مشکل دارن ها ... - سلام مامان به اون زنه که زن عموم بود گفت : - مریم ٰ؛ ساحل بزرگ شده ؟ تو خیلی کوچلو بود دیدیش ؟ - اره حیلی بزرگ شده چه قدر هم خوشگل شده به کی رفته ؟ - دست شما درد نکنه دیگه یعنی ما زشتیم - نه عزیزم شوخی کردم حالا این ها میخوان خاله بازی کنند با هم سبزی رو دادم به مامان رفتم بالا تو ... صدای حرف یه پسر میومد اخ جون یعنی پسر دارن ایول ... رفتم جلوی صدا از توی اتاق مامان بابا می یومد از پشت دیدم یه پسری بود با قد بلند از این هیکلی ها بود ای جانم چه هیکلی داره یه بلیز استین کوتاه ابی تنش بود با یه شلوار سرمه ای چه قدر صداش اشناست یه سرفه کردم که برگرده همین که برگشت چشم ها 6 تاشد - تو این جا چی کاری میکنی؟ چشم های اونم گرد شده بود ...

- تو ... تو ... این جا چی کار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این اینجا چی کار میکنه .... 

- ببخشید ها این جا خونه ی ماست ها من باید از شما بپرسم

 - خونه ی شماست یعنی تو ساحلی ؟ 

- په نه په حالا میشه بگید شما این جا چی کار میکنی استاد ؟ 

با شیطنت گفت : - با اجازه من پسر عموتون هستم 

- نه .... دروغ میگی ؟ 

- دوست داری باور نکن ... 

یعنی استاد بد اخلاق من پسر عمومه ... 

- میشه برید کنار میخوام برم 

- بفرمایید نفهمیدم چه جوری رفتم تو اتاقم ... وای نره به مامان بگه من چی کار کردم .... مانتوم رو دراوردم میخواستم با همون تاپ برم پایین که گفتم ولش کن حوصله ی نگاه های بابا رو نداشتم به دریا اس دادم - کجایی ؟ فقط خجالت نکشی ها 

- من با فرزاد پایینم بیا 

 کوفت بگیری دریا یه بلیز استین بلند طوسی با شلوار لی پوشیدم .... موهام رو هم محکم با کش بستم ... یه نگاهی تو اینه به خودم انداختم ..موهام رو تازه رنگ کرده بودم و رنگش از همیشه بهتر شده بود ... همگی سر میز نشسته بودن ..چه قدر این مامان بابا برای من احترام قائلن اخر شرمنده میکنند من رو ... یه جا کنار دریا خالی بود رفتم نشستم دقیقا روبه روی ارمان ... همچین اخم کرده بود انگار چه خبره فکر کرده این جا هم استاد ه... ان قدر از پسر های مغرور بدم میاد مامانم رو که به ارمان و گفت : - پسرم برای چی کت و شلوارت کثیف شده بود مامانت گفت تازه خریده بودیش... غذا پرید تو گلوم خدا خودت کمک کن الان ابروی من رو جلوی همه میبره یه نگاهی به من کرد . - یکی از دانشجو هام ادامس گذاشته بود زیرم زن عمو - اوا خاک بر سرم راست میگی مادر چه ادم بیشعوری بود خدا ازش نگذره چشم ها م گرد شد ... این مامانم ها چه حرف هایی میزنه ....... بازجای شکرش باقیه که از من حرفی نزد ... نهار رو که خوردیم بابا و عمو رفتن بالا ارمان و فرزاد هم نشستن به فیلم دیدن

– دریا خانم خوش میگذره میری برای خودت نامزد بازی

-بله تا چشت در بیاد خیلی خوش میگذره 

- حالایه فقط تو دوران نامزدی مامان نشی مواظب باش ها - ساحل خیلی بیشعوری بی ادب 

- عزیزم گفتم مواظب باشی 

- درد به چی میخندی بچه پرو اصلا احترام نذاری ها انگار نه انگار من 5 سال ازت بزرگ ترم ها با صدای ارومی طوری که زن عمو نشنوه گفتم : 

- دریا این ها برای چی اومدن ؟ -

 برای کار ارمان ؛ ارمان قرار شش ماه این جا تدرس کنه دوباره برگرده المان فکر کنم عمو زن عمو هم میخوان بمونن 

- اه چی چی بمونن پس هتل این جا چه نقشی داره برن اون جا من هیچ حوصله ندارم ها

 - هیس زشته چه قدر تو بی ادبی خونه به این بزرگی حالا چند وقت بمونن چی میشه با صدا کردن مامان بحثمون ناتموم موند 

- ساحل جان مادر این چای ها رو ببر تعارف کن

 - مامان به این دریا بگو من حوصله ندارم 

- بیا برو ان قدر حرف نزن اه همه ی این کار ها رو منه بدبخت باید انجام بدم ... صبری خانم چای ها رو گذاشت تو سینی داد دستم. بردم تو هال  اول به فرزاد تعارف کردم و بعدش به استاد گرامی - بفرمایید؟؟ یه نگاهی به چشم هام کرد

ادامه دارد ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد