جهان 13

جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا
جهان 13

جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا

داستان #کی_گفته_من_شیطونم قسمت پنجم

  داستان #کی_گفته_من_شیطونم 

قسمت پنجم 

 داستان #کی_گفته_من_شیطونم 

قسمت پنجم

- خاک بر سرت نکنن ساحل بیا برو زشته این حرف ها وقتی لباس رو پوشیدم از دیدن خودم تو اینه کیف کردم خیلی خوشگل بود چون رنگ پوستم سفید بود مشکی خیلی بهش مییومد تنها اشکالش اینه که خیلی مدلش بازه یعنی مامان میذاره بپوشم این رو در اتاق پرو رو باز کردم دادا زدم 
- درییییییا شالم ر انداختم روی شونه هام در رو بیشتر باز کردم یه دفعه ارمان جلوم سبز شد 
- چته چرا داد میزنی ؟ صبر کن با فرزاد رفته اون مغازه بغل دستی 
- برو بهش بگو بیاد زود باش 
- کوچلو گفتم صبر کن الان میاد 
- کوچلو عمته برو کنار ببینم تا وسط های مغازه رفتم تازه یادم افتاد با اون لباس هم نمیدونستم کجا رو بگیرم سریع دویدم تو اتاق پرو به جهنم همین رو میخرم دریا هم اگه حرف بزنه میکشمش انگار نه انگار من رو هم با خودش اورده دکمه های مانتو رو نبستم اومدم بیرون شالمم تا وسط های سرم بود - ببخشید خانم چه قدر میشه ؟ 
- قابلی نداره 600 تومان تازه تخفیفم بهتون دادم از تو کیفم کارتم رو دراوردم 
- کارتت رو بذار تو کیفت من حساب میکنم 
- نمیخواد شما برو بیرون من حساب میکنم 
- نشنیدی چی گفتم ؟ بذار تو کیفت کارتت رو بچه پرو جلوی دختره سرمن داد میزنه ........ حساب کرد اومدیم بیرون رفتیم به طرف مغازه ای که دریا توش بود یه پسره بد داشت به مانتو نگاه میکرد 
- اون دکمه هات رو ببند من نمیدونم تو چه جور دختری هستی ؟
 - به تو هیچ ربطی نداره اصلا از قصد باز گذاشتم عجب پرو ه این پسره چند روز اومده انگار صاحب اختیاره تا اخر شب تو خیابون ها بودیم بالاخره همین فرزاد کت و شلوارش رو گرفت هم دریا لباس عروسیش رو ...... شام رو بیرون خوردیم ....... این دفعه تو ماشین دریا رفت جلو پیش فرزاد ارمان اومد عقب کنار من نشست دریا سرش رو اورد عقب 
- ساحل فردا کلاس داری ؟ فردا با ارمان کلاس داشتم از بد شانسی من هم سه تا از درس ها رو با ارمان داشتم 
- اره چه طور مگه ؟ 
- همین طوری داشتم اسمس 
بازی میکردم که ارمان اروم زیر گوشم گفت
- فردا که کلاس نداری ؟ ای خدا داره با زبون بی زبونی میگه فردا سر کلاس من نیا 
- دارم خوبشم داره 
- به همین خیال باش که من سرکلاس تو رو راه بدم
 رو تخته خواب بودم میخواستم بخوابم که یادم افتاد ارمان گفته سر کلاس راه نمیده من رو خدایا چی کار کنم اخه ... شماره اش رو سیو کردم بودم 
- بیدارید ؟ چند دقیقه بعد اسمس خالی داد 
- میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم برای کلاس هم که شد باید با ادب باهاش حرف بزنم که خر بشه 
- بگو ..... 
- بیا تو حیاط ... یه شال نازک انداختم سرم رفتم تو حیاط ....... نشستم روی تاب تا بیاد ..... بعد از یک ربع اومد یه بلیز استین کوتاه تنگ پوشیده بود با یه شلوار ورزشی نمیگه من گناه میکنم ....... 
- چیه زود حرفت رو بزن میخوام برم
– میشه اجازه بدید من کلاس های شما رو بیام
- نه خیر.. حرفتون همین بود من رفتم ... 
- ارمان صبر کن چرا اجازه نمیدی اخه من که عذر خواهی کردم 
- تو واقعا خجالت نکشیدی ؟ مگه بچه ی 5 ساله ای اخه .... حالا من نبودم یکی دیگه ... خوب از فرودگاه اومد بودم تو ماشین لباس داشتم مگر نه ابروم میرفت غش غش خندیدم کاش ضایع میشد ... اخم کردم اومد بره که بلیزش رو گرفتم 
- خواهش میکنم اجازه بده دیگه 
- پس باید شرط های رو که میگم رو قبول کنی اخ جون خر شد ..... 

ادامه دارد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد