جهان 13

جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا
جهان 13

جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا

داستان #کی_گفته_من_شیطونم قسمت دوازدهم

داستان #کی_گفته_من_شیطونم 


قسمت دوازدهم

  

– چرا این طوری میکنی الان گریه کنی بابات خوب میشه دستم خودم نبود همین طوری داشتم اشک میریختم ....... از اتاق رفت بیرون ........ سریع یه مانتو پوشیدم یه شالم انداختم رو سرم ......... تو ماشین همش گریه کردم ......... 

- اه بسه دیگه سرم رفت چه قدر گریه میکنی ؟ اصلا حواسم به ارمان نبود دستم رو گذاشتم روی دهنم تا صدای گریه ام رو نشنوه با سرعت زیادی رانندگی میکرد چند بار موبایلش زنگ خورد ولی جوابی نداد .. چشم هامو بستم خدایا اگه برای بابام اتافاقی بیفته من چی کار کنم کاش نمیذاشتم هیچ وقت به اون مهمونی برن ...... 

- پیاده شو قبل از این که پیاده بشم گفت : 

- جلوی دریا و مامانت اینطوری گریه نکن باشه ؟ اشک هامو پاک کردم ... سرم رو تکون دادم ........ وارد بیمارستان شدیم ..... وای چه قدر شلوغه ...... از روبرو داشتند یه مرده میاوردن ناخوداگاه سرم گیج رفت نزدیک بود بیفتم که ارمان زیر بازو هامو گرفت 

- لازم نکرده بری تو بیا ببرمت خونه ؟ 

- حالم خوبه بریم 

- میبینم چه قدر خوبه ........ با هم رفتیم سوار اسانسور شدیم .... از دور مامان و دریا رو دیدم که نشسته بودن روی صندلی ...... 

- مامان ....... 

- ساحل چته این جا بیمارستانه ها چرا داد میزنی ..... پریدم بغل مامان دوتایی زدیم زیر گریه ........ پرستاره از دور داشت چپ چپ نگامون میکرد 

- زن عمو خواهش میکنم اروم تر این جا بخشی مهمیه نباید صدا باشه 

- باشه مادر ، ساحل جان دخترم بیا بشین ..... نشستم روی صندلی .....نگاهم افتاد به دریا اروم اشک میرخت ..... 

- مامان دکترا ها چی گفتن برای چی سکته کرده ؟ 

- نمیدونم والا حرفی که نمیزنن......... 

– من میخوام بابا رو ببینم 

- نمیشه دخترم اجازه نمیدن

 ....... – چرا مامان من میخوام ببینمش.. راه افتادم به سمت بخش های ویژه ..... کسی از پشت مانتو رو گرفت 

- چی کار میکنی ؟ کجا میخوای بری ؟ 

- ولم کن میخوام برم  

- نمیشه بری .... با صدای بلندی جیغ زدم

 - گفتم ولم کن لعنتی .....میخوام برم بابام رو ببینم ... پرستاره صدامون رو شنید اومد جلو ..... - خانم چه خبرتونه اینجا بیمارستانه ها ؟ 

- خوب باشه من میخوام بابام رو ببینم 

- عزیزم فعلا نمیشه 

- چرا میشه میخوام برم 

- گفتم نمیشه اصلا همه برید بیرون فقط یه همراه باشه کنار مریض ...... دریا اومد جلو 

- ساحل خانم بیا بریم بیرون

 - ولم کن دریا ارمان که معلوم بود حسابی کلافه شد به دریا گفت: دریا خانم بیاید همگی برید خونه من میمونم پیش عمو 


 – نه اقا ارمان نمیخواد من خودم میمونم شما مامان و ساحل رو ببرید – 

من هیج جا نمیام ها بیخود نقشه نکشید من رو ببرید خونه ها دریا تو با مامان برو دیشب این جا بودید خسته اید 

- اخه خواهر من اگه چیزی لازم باشه تو که نمیتونی کار ها رو انجام بدی 

- چرا میتونم خوب هم میتونم .... شما برید با مامان 

- باشه قبول ولی اگه اتفاقی افتاد سریع خبر بدی ها .....

 - باشه قول میدم ... دریا رفت پیش مامان تا با هم برن خونه 

- برو مامان و دریا رو برسون 

- میرم دوباره برمیگردم 

- نمیخواد برگردی من خودم هستم 

- باید یه مرد این جا باشه ... برو بابا حالا تو این موقعیت داره حرف زیادی میزنه .. تو بیشتر به جای این که مرد باشی نامردی ... اون ها که رفتند گریه کنان رفتم به سمت نماز خونه ی بیمارستان ..... اول وضو گرفتم بعدش رفتم تو نماز خونه ...... نمیدونم چرا حس کردم با نماز خوندن اروم میشم .... نمازم که تمام شد رفتم سجده . 

- خدایا بابام رواز تو میخوام من بدون اون میمیرم قول میدم دیگه نماز بخونم ....خدایا قول میدم ... از پشت یک نفر مانتوم رو گرفت از سجده بلند شدم 

- پاشو دختر گلم اخه برای چی اینطوری گریه میکنی... یه زن چادری بود 

- خانم بابام حالش خوب نیست تروخدا براش دعا کنید .... 

- عزیزم اونی که اون بالاست همه ی کار ها رو خودش درست میکنه گریه نکن دخترم ... چه قدر با ارامش حرف میزد ... اشک هامو پاک کردم....

 - باشه دیگه گریه نمیکنم اما قول بدید که براش دعا کنید... نمیدونم چرا ان قدر داشتم باهاش صمیمی حرف میزدم 

- باشه عزیزم حالا برو دست و صورتت رو بشور که چشم هات بدجوری قرمز شده بهش لبخندی زدم ... رفتم دست و صورتم رو شستم برگشتم به بخش ... رو صندلی نشسته بودم که ارمان اومد دستش یک پلاستیک پر از خوراکی بود 

- چرا برگشتی ؟ 

- گفتم که برمیگرم بیا بگیر این ها رو برای تو گرفتم ..... کاش برنمیگشتی

 

- من نمیخورم 

- چرا ؟ از خواب بلند شدی هیچی نخوردی حالا دیگه کم مونده تو بری روی تخت بیمارستان بخوابی ... روم رو کردم یه طرف دیگه حوصله ی نصیحت های این یکی رو دیگه ندارم .... هر چی صدام کرد جوابش رو ندادم ...... دستم رو گذاشتم روی چشم هام


ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد