جهان 13

جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا
جهان 13

جهان 13

دنیایی متفاوت همه چیز از همه جا

داستان #کی_گفته_من_شیطونم قسمت شانزدهم

داستان #کی_گفته_من_شیطونم 


قسمت شانزدهم

  

- برو خیالت راحت ........ بیچاره غذای ظهر هم گذاشته بود ......... یه زنگی به مامان زد تا حالشون رو بپرسم ....... بعد از تلفن آرمان با اخم از اتاقش اومد بیرون رفت .......... وقتی عصبانی میشد خوشگل تر میشد ....

با خودم گفتم حالا که تنهام بذار منم برم بیرون ......

از بیرون که اومدم باز با ارمان دعوام شد چه گیری میده چرا مانتوت کوتاه ، چرا شالت عقب رفته ، چرا شلوار تنگ میپوشی یکی نیست به این بگه به تو چه ؟؟؟؟؟ گیر هایی که تا حالا مامان و بابام بهم نگفته بودن این داشت تذکر میداد شایدم با گشت ارشاد دستش تو یه کاسه است .. بلاخره اون مزاحمه موفق شد یه چند کلمه با من حرف بزنه اخر سرم ازم قول گرفت که با هم بریم بیرون بیچاره نمیدونه من گذاشتمش سر کار .... حالا که بیکارم بذار برای تفریح باهاش دوست بشم ...

ان قدر که خسته بودم زود خوابم برد .... قبل از خوابم در رو قفل کردم هر چی باشه الان اون و من تنها تو خونه ایم این دریا هم هی عشوه های شتری میاد 

- نه امشب نمیتونیم بیایم اخه خونه ی مادر شوهرم دعوتیم ای شوهر ذلیل ..... وای اگه بچه های دانشگاه بفهمن من با استاد گرامیشون آرمان خان شب تنها یه جا بودم چه حالی بهشون دست میده الان هر دختر دیگه ای بود هی عشوه میومد که من شب تنها میترسم بخوابم ایول به خودم که نترسم اگه ارمان پاشو از در بذار تو چفت پا اومدم تو صورتش با این فکر و خیال ها خوابم برد با دل درد از خواب پریدم اه لعنتی الان اخه وقتش بود ؟؟؟؟ من دیدم از سر شب حالم بده نگو میخواست این بلا سرم بیاد از جام بلند شدم خوبه حالا خراب کاری نشده رفتم تو کمدم رو نگاه کردم اون وسیله ای رو که میخواستم نداشتم ....... ای به خشکی شانس حالا چه غلطی بکنم ..... صبری خانم که نیست به اون بگم بره بخره ...... رفتم تو اتاق مامان تا شاید اون جا پیدا کنم ولی نبود که نبود ........ یه نگاهی به پایین انداختم همه ی چراغ ها خاموش بود خوب خدا رو شکر آرمان خوابه میتونم برم بخرم ساعتم رو نگاه کردم نزدیک یک بود ...... مجبورم برم بخرم دیگه تا صبح که نمیتونم تحمل کنم ...... از زور دل درد نمیتونستم تکون بخورم ... یه مانتو پوشیدم یه شالم انداختم روی سرم با همون شلوار ورزش که تنم بود سوییچ ماشین رو برداشتم از پله ها اروم اومدم پایین این پسره بلنده شه نمیذاره من جهنمم برم ...... خواستم در رو اروم باز کنم که صداش اومد ..... یه متر پریدم بالا دیوانه تو تاریکی نشسته .............

خدایا یه لطفی بکن همه ی مریض ها رو شفا بده اخه ادم با عقل که تو تاریکی نمیشینه ........

- کجا با سلامتی ؟ شما که تازه از بیرون تشریف اوردید برای موضوع صبح با هاش قهر بودم جوابش رو ندادم ..... 

- مگه با تو نیستم ؟ کرم شدی ؟ 

- آرمان حرف دهنتو بفهم ها هر چی هیچی نمیگم بیتربیت تر میشی میخوام برم بیرون کار دارم 

- چی کار داری نصفه شبی ؟ چپ چپ نگاش کردم همین مونده بهش بگم میخوام برم چی بخرم 

- کارم دارم به تو هم مربوط نمیشه ...

-آرمان من اصلا اعصاب ندارم ها بیا برو کنار میخوام برم ...... 

- من به شما اجازه نمیدم این وقت شب بری بیرون ..... ای خدا عجب بدبختی گیر کردم ها ای مامان بابا کجایید ...... 

- من به اجازه ی تو احتیاجی ندارم بیا برو کنار حالم خوب نیست ..... 

- مسئولیت تو الان به عهده ی منه منم اجازه نمیدم بری بیرون هر چی میخوای فردا بخر الان هم بیا برو تو اتاقت تا اون روی سگ من رو بالا نیاوردی .... گریه ام گرفته بود من چه قدر بدبختم گیراین افتادم 

..... – آرمان ازت خواهش میکنم برو کنار بذار برم کار دارم نمیتونم تا صبح تحمل کنم 

- ای طرف اگه بخوادد تا صبح تحمل میکنه ..... لعنتی فکر کرده میخوام برم خونه ی کسی .... بیشعور .... زدم زیر گریه ...

- خیلی بیشعوری ارمان خیلی .... من میخواستم برم از دارخونه چیزی بخرم ... احمق انگار تازه به خودش اومده که چه حرفی زده ...

 - قرص میخوای ؟ بگو خودم میرم الان میگیرم شاید اصلا داشته باشم بگو چه قرصی میخوای با گریه گفتم:

- نه خیر قرص نمیخوام بذار برم - تو بگو چی میخوای ؟ شاید من داشته باشم .... اه عجب خریه نمیفهمه من چی میخوام . اخه مگه تو میشی که داشته باشی ..... سرم رو انداختم پایین .

- نوار ....میخوام چشم هاش گرد شد من نمیدونم این چه جوری با این عقل پوکش استاد دانشگاه شده با لحن اروم تری گفت : 

- خوب از اول میگفتی صبر کن خودم میرم میگیرم نری بیرون ها .... انگار من بچه ی کوچلو هستم که میگه نری بیرون ها ..... ابروم جلوش رفت حالا دیگه چه جوری تو چشم هاش نگاه کنم ... بعد از نیم ساعت اومد از صدای ترمز ماشینش فهمیدم .. ای خدا ابروم رفت ...صدای در اتاقم اومد با صدای ارومی گفتم بفرمایید . نمیدونم چه جوری فهمید من که خودم صدای خودم رو نشنیدم گوشاش تیزه که میفهمه ما سر کلاس تقلب می کنیم 


ادامه دارد....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد