♦️ پس از مدت ها تعقیب و گریز مجرم و پلیس، سرانجام مجرم به سر کوچه ای رسید.
مجرم پیش خود گفت: خدا کند بن بست نباشد. این را گفت و به سوی انتهای کوچه شروع به دویدن کرد.
پلیس نیز پیش خود گفت: خدا کند بن بست باشد. با این امید به دنبال مجرم دوید. در انتهای کوچه، کوچه ای دیگر به سمت چپ گشوده بود.
مجرم با همان امید «بن بست نبودن» و پلیس نیز با امید «بن بست بودن» هر دو به دویدن ادامه دادند.
در سر پیچ نهم مجرم با همین امید باز شروع به دویدن کرد، اما وقتی به انتهای کوچه رسید، با تعجب دید کوچه بن بست است.
ناگزیر خود را برای تسلیم آماده کرد. ولی هرچه منتظر شد. خبری از پلیس نشد.
زیرا پلیس در ابتدای پیچ نهم نومید شده و باز گشته بود.
در هر کشاکش پیروزی نهایی از آن حریفی است که یک لحظه بیشتر مقاومت کند و امیدش را از دست ندهد.
✨
ﺯﻧـﺪﮔﯽ ﺭﺍ
به خــدا ﺑﺴـﭙﺎﺭ...
ﻭ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ
ﭘﺸﺘﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ؛
ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺮﺍﺱ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ
ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ...
شبتون پر از عشق و آرامش
از #خدا پرسیدم:
چرا وقتی شادم، همه بامن میخندند!
ولی وقتی ناراحتم
کسی با من نمیگرید؟
جواب داد:
شادیها را برای جمع کردن دوست آفریده ام
ولی غم را برای انتخاب بهترین دوست...!!!
همه ما را از
«چوب خدا» ترساندند
ولی!!
یکی!!
به «بوسه خدا» امیدوارمان نکرد
در حالیکه خداوند کلامش را همیشه
با «ارحمن الرحیم»
آغاز میکند...
بارش بوسه های بی منت خداوند را
برایتان آرزو مندم!!
بچه که بودم،
سر نمازم با صدای بلند دعا کردم "خدایا یه دوچرخه به من بده"
پدرم شنید، گفت: بچه جان، خدا که کارش دوچرخه دادن نیست، کار خدا لطف به بندگانش است و خصوصا بخشش گناهان،
نه دوچرخه دادن.
صبح روز بعد رفتم یه دوچرخه دزدیدم و سر نمازم دعا کردم: خدایا منو بابت تمام گناهانم ببخش.
بابام شنید: گفت: آفرین پسرم، حالا شدی مسلمان خوب و خداپرست. تو در آینده جزو مدیران موفق می شی.
از آن روز دیگه من راهم را پیدا کردم